من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز


من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز
که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ
رفاقتی است میان من و تو و پاییز

به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من
به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز

نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند
چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز

اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین
مطیع برق پیام توام، بگو برخیز

مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان
که وا نمی شود این قفل با کلید گریز

شعر از محمد علی بهمنی


بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی


بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی
وقتی که منِ واقعی ام را بشناسی

پیداست که در حوصله ی جسم ، نگنجد
این وسعتِ پُر دغدغه این روحِ حماسی

ها....عاشق روئیدن و تکثیر شدن ها!
در پیله یِ پیراهنیِ خود نَپَلاسی

عریان شو وُ، انکار کُن این جسم شدن را
تو جانی و جان را که نپوشند لباسی

تا مرگ رسیدیم و به سویی نرسیدیم
ما را به کجا می برد این پرت حواسی؟

شعر از محمد علی بهمنی


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!

شعر از محمدعلی بهمنی


جواب سوالم تو باشی اگر ز دنیا ندارم سوالی دگر


جواب سوالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر

که من پاسخی چون تو می خواستم
مباد آرزویم از این بیشتر

نشستم به بامی که بامش نیست
شگفتا دلم می زند باز پَر

نفس گیر گردیده آرامشم
خوشا بارِ دیگر هوای خطر

بر آن است شب تا به خوابم کشد
بزن باز بر زخمِ من نیشتر

دلم جراتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق ! او را به دریا ببر

شعر از محمد علی بهمنی


همیشه شایعه وُ انعکاس های همیشه


همیشه شایعه وُ انعکاس های همیشه
شیوعِ پچ پچه ها وُ تماس های همیشه!

دلی شکنجه شد و غرقِ خون به گوشه ای ٱفتاد
دوباره سینه به سینه هراس هایِ همیشه!

ندیدی آه...یکی هم در این محله؛   هم اینک
شبیه سازیِ مرگ و قیاس های همیشه!

چه سوژه ای، چه نگاهی،چه حسِ زاویه داری!
وَ... خلقِ یک اثر و اقتباس های همیشه!

کسی به تسلیتم یک دقیقه لال نشد، های...
چقدر بی کَسم! ای سرشناس های همیشه!

نهاده اند یکی سنگ بر مزارِ نبوغم
به پاسِ آن همه لوح و سپاس های همیشه

شعر از محمدعلی بهمنی