گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

 

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشــمه ی آرامشــم پایین ابروهـــــای توست

خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی
بهترین محصـول هـــا مخصوص کندوهای توست

فتنــــه هــــا افتـــاده بیـن روسری هــای سرت
خون به پا کردی ، ببین! دعوا سر موهای توست

کار دنیا را بنازم که پر از وارونگــی ست
یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست

فتــــح خواهــم کرد روزی سرزمینت را اگر
لشکری آماده پشت برج و باروهای توست

شهر را دارد بـــه هـــم مــی ریزد امشب، جمع کن
سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست

کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان و برقص
زندگی آهنگ زیبـــای النــگوهــــای توست

خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

شعر از رضا نیکو کار

 

طرح اندام تو انگیزه ی معماری هاست

 

طرح اندام تو انگیزه ی معماری هاست
دلت آیینه ی ایوان طلاکاری هاست

باید از دور به لبخند تـو قانع باشــــم
اخم تو عاقبت تلخ طمعکاری هاست

جای هر دفتر شعری که در آن نامت نیست
توی تاریک ترین گوشه ی انباری هاست

نفس بادصبا مشک فشــان هم بشود
باز بوی خوش تو رونق عطاری هاست

باتو خوشبخت ترین مرد جهان خواهـم شد
گرچه این خواسته ی قلبی بسیاری هاست

گـاه آراـم و گاهی نگران ، دنیایم
شرح آشفته ای از مستی و هشیاری هاست

نیمه ی خالی لیوان مرا پُر نکنید
دل من عاشق اینگونه گرفتاری هاست

شعر از رضا نیکوکار

 

زخم‌ها بسیار اما نوشداروها کم است

 

زخم‌ها بسیار اما نوشداروها کم است
دل که می‌گیرد تمام سِحر و جادوها کم است

هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است
بادها فهمیده‌اند اعجاز شب‌بوها کم است

تا تو لب وا می‌کنی زنبورها کِل می‌کِشند
هرچه می‌ریزی عسل در جام کندوها کم است

بیش‌تر از من طلب کن عشق! من آماده‌ام
خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است

از سمرقند و بخارا می‌شود آسان گذشت
دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است

عاشقم... یعنی برای وصف حال و روز من
هر چه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است

من هم‌این امروز یا فردا به جنگل می‌زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است

شعر از  رضا نیکوکار

 

خوابیده ای آرام مثل بچه قوها


خوابیده ای آرام مثل بچه قوها
بیدارم اما با تمام آرزوها

بیدارم و حال مرا باید ببخشی
که دست بردم بی اجازه لای موها

من انجماد سال ها تنهایی ام ... آه
آتش بریز ، آتش برایم در سبوها

با دست خالی آن قدَر پای تو ماندم
که قطره قطره جمع شد این آبروها

یک چشمه از کلّ هنرهای تو کافی ست
تا آب رفته باز برگردد به جوها

وقتی تو باشی هیچ معنایی ندارد
لبخند دخترخاله ها ، دخترعموها!

ای آسمان!چشم از زمین بردار دیگر
خواب است امشب ماه زیر این پتوها..

شعر از رضا نیکوکار