وقتی که رفتی، پشتِ شعرم تا ابد خم شد
وقتی که رفتی، پشتِ شعرم تا ابد خم شد
جای خطوطِ رنج، روی چهره محـکم شد!
دستِ تو با تاریخ در یک کاسه بود انگار!
بعد از تو ارگِ قلبِ من ویرانتر از بم شد
تا از وجودم زخمها سالم گذر کردند
بستر برای زخمهایی نو فراهم شد!
حالا زمین دورِ سرم هر روز میچرخد
منظومه ای از دردها در من مجسّم شد
تقدیرِ گستاخم برایم کُرکُری میخوانـ̊د:
هربار "یکزن" باعثِ توقیفِ آدم شد!
ای کاش میشد با تو از تقدیر،رو کم کرد
شاید گناهِ آدمِ بیچاره هم کم شد!
در انقلابِ شرقیِ مشروطهی عشقت
روزی خودم "ستّارخان"ی تازه خواهم شد!
شعر از امید صباغ نو
+ نوشته شده در ۱۳۸۵/۰۷/۱۰ ساعت توسط م مهر
|