سرما، اگر غلاف کند تازیانه را

 

سرما، اگر غلاف کند تازیانه را
غرق شکوفه می کنی ای عشق! خانه را

با سرخ گل بگوی که تیغی به من دهد
تیغی چنان که بگسلد این تازیانه را

هر میوه باغ و باغ بهاری شود اگر
تأئید تو به بار رساند جوانه را

کوچکترین نسیمت اگر یاریم کند
طی می کنم خزان بزرگ زمانه را

با اشکم آب دادم و با نورت آفتاب
وقتی دلم به یاد تو افشاند دانه را

ای عشق! ما که با تو کناری گرفته ایم
سر سبز و پر شکوفه بدار این کرانه را

با دست خود به شاخه ببندش وگرنه باز
توفان ز جای می کند این آشیانه را

عشق! ای بهار مستتر! ای آنکه در چمن
هر گل نشانه ایست، توی بی نشانه را

من هم غزلسرای بهارم چو بلبلان
با گل اگرچه زمزمه کردم ترانه را

من عاشق خود توام ای عشق و هر زمان
نامی زنانه بر تو نهادم بهانه را...

شعر از حسین منزوی

 

به احترام باورم، دقیقه ای سکوت کن

 

به احترام باورم، دقیقه ای سکوت کن
به یاد حرف آخرم دقیقه ای سکوت کن

و آسمان ستاره را به واژه ها گره بزن
شبیه بغض دفترم دقیقه ای سکوت کن

طواف میکند غزل ،ضریح چشمهای تو
وچاره سازشد حرم دقیقه ای سکوت کن

قرار شد که فاصله مرا به شاعری برد
قبول کن که شاعرم دقیقه ای سکوت کن

و قاب میکنم شبی نگاه خیس کوچه را
که نیستی برابرم دقیقه ای سکوت کن

وجنس خرده شیشه راکه چشم من بلدنبود
ببین چگونه از برم دقیقه ای سکوت کن

و من که غرق میشدم دراعتماد شیشه ای
در آیینه شناورم دقیقه ای سکوت کن

قفس به اسم آسمان ، تمام حرفهای تو
وگیج شد کبوترم دقیقه ای سکوت کن

شعر از ؟