سعي کردند به جايت بنشانند بسي را
روي هر موج که آمد، يله کردند خسي را

تو ولي يک تنه بر قله ي تاريخ نشستي
کي عقابي به حساب آورد آنجا مگسي را؟

نعش بي جان عدالت، به خدا در همه تاريخ
جز تو با خويش نديده ست مسيحا نفسي را

توده هايي که به جايي نرسيده ست صداشان
دل ندادند به جز تيغ تو فرياد رسي را

ياعلي! جز تو برازنده ي کس نيست "ولايت"
نتوانند به جايت بنشانند کسي را...

شعر از محمدرضا طاهري