پر از غم و غزلم گوشه گوشه "منزوی" ام
پر از غم و غزلم گوشه گوشه "منزوی" ام
دچار ابری تا اطلاع ثانوی ام
خدا به کالبد من دمیده آهش را
سروده با نی و نی نامه کرده مثنوی ام
هزار شعر غلط خورده در سرم مانده
ردیف و قافیه جان می کَنند با رَوی ام
شبیه مردی با چارچرخه ای بیکار
پر از کلافگی چارراه مولوی ام
درون جمجمه ام قهوه خانه ای ست شلوغ
میان هاله ای از بغض های حلقوی ام
برای مرگ، سرم درد می کند انگار
پر از تهوع مُشتی مسکّن قوی ام «
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
برایتان چه بگو»؟! بهتر است نشنوی ام...
شعر از اصغر معاذی
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۶/۰۷ ساعت توسط م مهر
|