از سنگ‌هاي گرمِ بيابان نشان گرفت
بانگي شنيد، گوش برآورد و جان گرفت

در ارتفاعِ پستِ زمين چيزکي نيافت
بر بامِ کوه تکيه زد و آسمان گرفت

پرسيد: آسمانِ منا! قله‌ات کجاست؟!
نوري دميد، چنگ زد و ريسمان گرفت

بالاتر از ستاره‌ي بختش رسيد و ديد
"الله اکبر از همه"، حکمِ اذان گرفت

روشن شد از غمي که طرب وامدارِ اوست
شادي‌کنان گريست، سکوتش زبان گرفت

خواند آنچه را شنيد و سرود آنچه را که ديد
خواند و سرود و دولتِ کرّوبيان گرفت

او نامِ حق نوشت و جهان نامِ مصطفي
آري به نامِ دوست جهان مي‌توان گرفت

شعر از جويا معروفي