لبخند مي زنند خزان ها به خاري ام
تقويم چارفصلِ پر از بي بهاري ام

گم کرده ام به ساحل تو راه و چاه را
رودم ولي به دامن مرداب جاري ام

مثل پرنده عاقبتم دام مي شود
هر وقت که به حال خودم مي گذاري ام

آدينه ها و عقربه ها شاهدند که
من هرچه نيستم همه چشم انتظاري ام

دارم ميان غصه و غم کم مي آورم
وقتش رسيده است بيايي به ياري ام

بايد خودت بيايي و کاري کني، که من-
جانِ به لب رسيده ام و زخم کاري ام

اين بار را به جاي تو من گريه مي کنم
محبوب من.. بخند اگر دوست داري ام

شعر از  سيده تکتم حسيني