بگذار اين اندوه ِمادرزادي ام باشد
تنهايي ام مشغول دشمن شادي ام باشد

با حرف مفت ِاين و آن از سکه افتادم
بگذار اين هم، قيمت آزادي ام باشد

از شهر ِخود با شهريارانش گذشتم تا
يک پهلوان، مثل تو در آبادي ام باشد

اواره اي در کوه بودم تا لبت فرمود
شيرين شدن در طالع فرهادي ام باشد

همچون درختي ده زمستان تاب آوردم
سرسخت بودن مشکل اجدادي ام باشد

رو به بهارت سبز ماندم رو به دنيا زرد
بگذار اين غم" قسمتي از شادي ام باشد

شعر از شيرين خسروي