غمش رهايي و خوشحالياش گرفتاري
غمش رهايي و خوشحالياش گرفتاري
هزار خوشدلي آکنده با خودآزاري
درست ميشنوي؛ عاشقانه ميگويم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بيماري
سراغي از تو نگيرم بگو چهکار کنم؟
که جان بهلب شدم از قهر و آشتي، آري!
به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولي کلافهام از اين جنون ادواري
اگر دوباره سراغي گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بيزاري
دو روز بيخبرم از تو و نميميرم
چنين نبود گمانم به خويشتنداري
دلم به زندگيِ سخت و مرگِ راحت بود
مگر تو باز بگويي که دوستم داري
شعر از مهدي فرجي
+ نوشته شده در ۱۳۹۵/۱۱/۲۷ ساعت توسط م مهر
|