وقتي از باور پروانه شدن سرشاريم
وقتي از باور پروانه شدن سرشاريم
دل به تاريکي اين پيله چرا بسپاريم؟
سنگ باشيم ولي در تن کوهي مغرور
دست از دشمني آينه ها برداريم
بعد از اين بين سکوت من و لبخند شما
رازهايي که شنيديم، نگه مي داريم
تا اگر از غم پاييز پريشان بوديم
دست بر شانه ي دلتنگي هم بگذاريم
بين ما هرچه که عريان شده خاکستر ماست
ما که معشوقگي آتش و گندمزاريم
باد از کوچه ي بن بست خبر آورده
ما دوتا پنجره زنداني يک ديواريم
شعر از مهسا تيموري
+ نوشته شده در ۱۳۹۵/۱۰/۱۴ ساعت توسط م مهر
|