شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیالم
به سویت می دوم با کودکانی که به دنبالم

تمام ابرها بر شانه ی من گریه می کردند
گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم

نمی دانی چطور آرام کردم کودکانت را
گرفتم قطره های اشک را با گوشه ی شالم

ببین بر چهره ی من رد پای باد و باران را!
ببین بی عمر نوح امروز، بانویی کهن سالم!

نشد لبریز در توفان غم ها کاسه ی صبرم
به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم

اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم
برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم

میان رفت و آمدهای قایق های سرگردان
به غیر از کشتی ات راه نجاتی نیست در عالم

شعر از اعظم سعادتمند