آن زن چه بود جز هيجاني جديدتر
يا دوست داشتن به زباني جديدتر

آن زن چه گفت، آنچه به من ارتباط داشت
تصويرها همان و معاني جديدتر

مي كرد پشت هم غزل تازه اي رديف
در چشم ها به لحن و بياني جديدتر

«آن دم كه دل به عشق دهي خوش دمي بود»
هرچند مانده اند زناني جديدتر

آن زن قرار نيست بماند كنار من
تا اينكه خو كند به زماني جديدتر

تا آمدم به خود غزلم نيمه كاره بود
از اين نداشتم نگراني جديدتر

يك زن براي گفتن اين شعر كشته شد
با خون شروع شد جرياني جديدتر..

شعر از محمد حسین نجفی