خلاصه-تر بکن ای مرگ! داستانم را
که خسته-تر نکنم گوش دوستانم را

تمام طول شب از شوق گریه میکردم
چگونه شرح دهم حال توامانم را

چقدر دوره کنم خویش را، برای خدا
بروز بعد میانداز امتحانم را

برای سوختن من جرقه ای کافیست
به اشتباه مباد آنکه - دودمانم را

چنان بسوز که دودم بچشم کس نرود
بگریه باز میانداز آسمانم را

خُسیس نیستم اما به اهل ذوق ببخش
غزل-غزل همه-ی یاد و یادمانم را

بشیوه ای که خلاف-آمدی درآن باشد
شبیه بوسه گرفتن بگیر جانم را

تو مرگ نیستی! آغاز تازه ها هستی
بیا که باتو بیاغازم - آن جهانم را

شعر از محمد علی بهمنی