نه، چشم دیدن ندارم در پیش تو دیگری را
قدری رعایت کن ای زن ! این مرد شهریوری را

کاشان پیراهن تو در دست بی غیرت باد
هرسو پراکنده کرده عطر خوش قمصری را

اینک بخارای من در تسخیر تاتار چشمت
ها... چند روزی رها کن این طرز یغماگری را

با شال شب می پسندم در آسمان ماه خود را
ولله طاقت ندارم مهتاب بی روسری را

لالایی سینه ی تو بی خواب کرده دلم را
آرام کن لرزش این گهواره ی مرمری را

من شاعرم عاشق تو چیزی ندارم جز اینکه
تنها به پایت بریزم این واژه های دری را

آغوش مردادی تو...شبهای شهریور من...
رنگی بزن عاشقانه تقویم ناباوری را

هم دل به عشق تو دادم هم سر به راهت سپردم
با من بیا همدلی کن آغاز کن همسری را !

فرصت شبیه همین شعر گاهی فقط چند بیت است
لبریز از بوسه ات کن این مصرع آخری را

شعر از بهروز آورزمان