دلم دوباره گرفته بهانه ای که تو باشی
خوشا غم تو...غم عاشقانه ای که تو باشی

غروب می رسم از راه...خسته از غم دنیا
به شوق خنده ی خاتون خانه ای که تو باشی

دوباره زمزمه ی عشق پر کند شبمان را
پر از غزل که منم یا ترانه ای که تو باشی

دلم برای تو پر می کشد کمی بنشیند
میان دست پر از آب و دانه ای که تو باشی

هزار برف، پرستو شده ست جان غریبم
به گرمسیری_ هر آشیانه ای که تو باشی

ببین درست دم مرگم آمدی به جهانم
دمی نفس بکشم در زمانه ای که تو باشی

تمام بغض_ مرا شعر می نویسد و باران
بهانه ای که تو باشی...بهانه ای که تو باشی...!

شعر از اصغر معاذی