دلم دوباره گرفته بهانه ای که تو باشی
دلم دوباره گرفته بهانه ای که تو باشی
خوشا غم تو...غم عاشقانه ای که تو باشی
غروب می رسم از راه...خسته از غم دنیا
به شوق خنده ی خاتون خانه ای که تو باشی
دوباره زمزمه ی عشق پر کند شبمان را
پر از غزل که منم یا ترانه ای که تو باشی
دلم برای تو پر می کشد کمی بنشیند
میان دست پر از آب و دانه ای که تو باشی
هزار برف، پرستو شده ست جان غریبم
به گرمسیری_ هر آشیانه ای که تو باشی
ببین درست دم مرگم آمدی به جهانم
دمی نفس بکشم در زمانه ای که تو باشی
تمام بغض_ مرا شعر می نویسد و باران
بهانه ای که تو باشی...بهانه ای که تو باشی...!
شعر از اصغر معاذی
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۱۲/۰۷ ساعت توسط م مهر
|