خیالش رفته از این خانه دیگر در نخواهد زد
که این جانی به قبر کشته هایش سر نخواهد زد

حضور گریه پشت خاکریز بغض بیهوده است
دلم در جنگ با چشمان او سنگر نخواهد زد

شرابی خورده این مرداب از دستان اقیانوس
که حتی لب به آب چشمه ی کوثر نخواهد زد

بنازم در میان تپه ها کوه غرورش را
که حرفی با دلم از سنگ نازک تر نخواهد زد

اگرچه دوست مثل استخوانی لای زخمم ماند
ولی با این همه از پشت هم خنجر نخواهد زد

اگر رونق نگیرد جاده ی ابریشم مویش
دل پروانه کنج پیله اش پرپر نخواهد زد

اگر روزی فراموشش کنم یک شهر می فهمد
و شعری ساده دیگر سر به این دفتر نخواهد زد.

شعر از عبدالحسین انصاری