رُک وُ رو راست بگویم به تو بی باک شدم
دست خورده به تنم ، یک شبه ناپاک شدم

جُزءِ لا ینفکی از خاطره هایت بودم
که غریبانه و ُ بی مرثیه در خاک شدم

انحصاری شده عشقت ولی انگار خودم –
به هم آغوشی وُ تصویرِ تو شکّاک شدم

صورتِ مسئله ی شعرِ دو مجهولی ام و ُ
لای آرایه ی غم ، حل نشده پاک شدم

شاعری جُرم بزرگیست عذابم بده چون –
عنصری منزوی ام خارج از ادراک شدم !

توی هر شعر نوشتم : " که تو باید بروی "
تا که قربانی این شهر خطرناک شدم

این همه زجر کشیدم که شبیهِ تو شوم
با تو هم بازی یک صحنه ی غمناک شدم

برو از زندگی ام درد پناهم داده ست
رُک وُ رو راست بگویم به تو بی باک شدم

شعر از صنم نافع