بگذار غمِ فاجعه مسکوت بماند
عشق از هیجان های تو مبهوت بماند

تفسیر شوی در غزلی لا یتناهی
تا فلسفه در عالمِ لاهوت بماند

ای علتِ خیسیِ زمین های شمالی
بگذار لبم در عطشِ لوت بماند

می خواهم از عاشق شدنم فیلم بسازم!
تا لکّه ی ننگ هوسی روت بماند

ریلی که بر آن تا سفر مرگ بخوابم !
در صحنه ی آخر جسد وُ سوت بماند

بگذار بمیرم که در آغوش خیالم
نعش من وُ تاریکیِ تابوت بماند

شاعر شوی وُ بارِ غزلهات به دوشِ
فرهنگ ورم کرده وُ منحوط بماند

تاریخ پر از درد به من گفته که باید
بالا سرمان پرچم طاغوت بماند

شعر از صنم نافع