نگرانی برای ماهی ها ،نگرانی برای گلدانت
مدتی می شود که بُق کردی، در پس میله های زندانت

با خودت قهر کرده ای بیخود، لب به چیزی نمی زنی تا شب!
آرزویت شبیه مولاناست « کوه... آوارگی... بیابانت»*

پله های حیات غمگین را ، آب و جارو نمی کنی دیگر
عصر ها در محل نمی پیچد ، عطر نعناع و سیب قلیانت

فیلمهایت همیشه تکراریست ، نقش هایش به هم نمی آیند
می رسی تا جنونِ تنهایی ، باز هم در سکانس پایانت

در سکوت عرق فروشی ها ،یاد عشق قدیم می اُفتی
میز را می زنی به هم، مستی! خنجری می خورد به وجدانت

شهر سردت عجیب ناامن است، کوچه هایش دروغ میگویند
نگرانی برای آدمها ، نگرانی برای تهرانت

باز هم در شروع فصلی سرد* ، قصه ها واژگون تر از قبلند
زندگی ّ تو شاعرانه شده ،بوی غم می دهد زمستانت

شعر از صنم نافع