بریز در رگ من کولی جنونت را
بریز در رگ من کولی جنونت را
نفس بکش همه ی عقده ی درونت را
نفس بکش که تن کوه را بلرزانی
که انعکاس دهی روح بیستونت را
خود تو بود که پرواز را به من آموخت
دوباره اوج بده حس نیلگونت را
تو آبشار منی ! لحظه لحظه ات جاریست
بزن به همهمه ها برکه ی سکونت را
خدا که در صدد آفرینش ما بود
به رنگ خون من آغشته کرد خونت را
از این به بعد من و تو دچار هم هستیم
به دست خاطره بسپار تاکنونت را
شعر از سارا جلوداریان
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۰۲ ساعت توسط م مهر
|