پيش از تو آب معني دريا شدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسيار بود رود در آن برزخ كبود
اما دريغ، زهره دريا شدن نداشت

در آن كوير سوخته، آن خاك بي بهار
حتي علف اجازه زيبا شدن نداشت

گم بود در عميق زمين شانه بهار
بي تو ولي زمينه پيدا شدن نداشت

چون عقده اي به بغض فرو بود حرف عشق
اين عقده تا هميشه سر واشدن نداشت 

شعر از سلمان هراتی