با موي پريشان شده آنقدر که نازي
در حفظ مسلماني من مساله سازي!

با ديدن تو قبله نمايم به خطا رفت
ديگر نگرانم که بت از کعبه بسازي

قديسه من لمس تنت پنجره فولاد
بيمارم و ناچاربه اين دست درازي

هر طور نگاهت بکنم قابل عرضي
حالا منم و وحشت تقسيم اراضي

آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص
آماده شدم کار دلم را تو بسازي !!

***

من کودک سرتق که شدم سر به هواي
عشق تو که سر مي شکند آخر بازي

شعر از علي صفري