خوشا نسلی که اجدادش تو باشی
خوشا جدی که اولادش تو باشی

به لذت یاد خواهد کرد... از عشق
فقط آن کس، که در یادش تو باشی

بیا با من بساز امشب خودت را..
خوشا جنسی که معتادش تو باشی

حسادت میکنم با تلخکامی
به شیرینی که فرهادش تو باشی

بلندم کن... ببر امشب به شهری
که تنها برج میلادش...تو باشی

شوم از بدحجابی شهره ی شهر
اگر که گشت ارشادش تو باشی

خوشا آن گوش کز بانگ تو کر شد
خوشا آن لب که فریادش تو باشی

به داغت سوختن "خیرالامور " است
در آن فصلی که "مردادش" تو باشی

بیا تا پشت هم باشیم ،اردی.....
بهشت است آنکه خردادش تو باشی

خوشا خونریزی و غارت در آن ملک
که تنها جای آبادش تو باشی

خوشا آن دولتی که حمله کرده ست
بر آن ملت که آحادش تو باشی

خوش آن کس که کنی تو ...امتحانش
خوش آن شاگرد ...که استادش تو باشی

نباشد لذتی جز نقد کردن..
بر آن شعری که ایرادش تو باشی

به دستت پاره ی "تن " می سپارد
خوشا مردی که دامادش تو باشی

شعر از فریبا صفری نژاد