در سرم دختر پیری عصبی می‌رقصد
شهر بر روی سر من عربی می‌رقصد

این جهان با همــه‌ی دغدغه‌هایش دارد
روی یک جمجمه‌ی یک‌وجبی می‌رقصد

سال‌ها رفته و از برق نگاه تـــو هنوز
مرد دیوانه به سازی حلبی می‌رقصد

مـــاه افتـــــاده بر آب و منـــم افتاده در آب
اشک می‌ریزم و او نصفه‌شبی می‌رقصد

کاش آغـــوش مرا عطر تـــو معنـا می‌داد
بوسه یعنی که لبی روی لبی می‌رقصد

شعر از سید محمد علی رضازاده