دستی که در دو چشم تو نقش جهان گذاشت
در فتح اصفهان همه را ناتوان گذاشت

تا عینیت دهد به بهشت برین، تو را
چید از بهشت و گوشه ای از اصفهان گذاشت

از پلک تو ستاره و سیاره قرض کرد
در قلک ترک ترک آسمان گذاشت

در چشم تو جهان مرا هم دو پاره کرد
نیمی در این گذاشت و نیمی در آن گذاشت

جان و جهان من پس از آن شد دو چشم تو
پس از چه نام چشم تو نصف جهان گذاشت

در کاسه ی دو چشم تو مرگ است و زندگی
در این شکر گذاشت، در آن شوکران گذاشت

داغی گذاشتی به دل من که تا ابد
خورشید تیر، بر جگر آسمان گذاشت

***

تا در قلمرو اش نگذارد کسی قدم
با بوسه روی پیرهن من نشان گذاشت

شعر از علیرضا بدیع