هر شب كنارِ پنجره، پهلوي گلداني
هر شب كنارِ پنجره، پهلوي گلداني
هر شب برايم شعرهاي تازه مي خواني
گاهي به يك فنجانِ چايي دعوتي گاهي ...
گاهي به يك جشنِ دو تايي بي چراغاني
اصلا تو شايد دخترِ همسايه مان باشي
شب ها بيايي پشت بامِ خانه مهماني
يا دخترِ شاهِ پريوني كه پيشِ من
جادوگري در يك اتاقت كرده زنداني
ليلاي بي آرايشِ شعرم! ... "خودت" هستي
نه مثلِ دخترهاي جلفِ لاتِ تهراني
اينجا تمامِ كوچه ها بوي تو را دارند
بانو ببين ديوانه ام كردي به آساني
شايد من الان خوابم و فردا كه برخيزم
حتي تو هم از بودنت با من پشيماني
***
فردا كه تهران مي روي، جاي تعجب نيست
يك شب بيايي شعرهايم را بسوزاني
اصلا تمام شعرهايم پيشكش، بانو!
من بيش از اين ها دوستت دارم نمي داني
شعر از محمد سعید مهدوی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۰/۳۰ ساعت توسط م مهر
|