من که داغ است دلم دم به دم از تنهایی
من که داغ است دلم دم به دم از تنهایی
دور از آغوش تو یخ کرده ام از تنهایی
خانه در خویش فرو رفته و من خاموشم
رونق تازه گرفته ست غم از تنهایی
نیمه شب لحظه ی یادآوری لبهایت
بوسه بر بادِ هوا می زنم از تنهایی
همه ی عمر به جز نام تو را مشق نکرد
نکشیده ست چه ها این قلم از تنهایی!
امشب اما دو قدم آمده ای سمت دلم
تا که من دور شوم صد قدم از تنهایی...
شعر از محمدرضا طاهری
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۵/۱۲ ساعت توسط م مهر
|