کسی که جام محبت به دست ما ندهد
شراب عشق به جان و دلش صفا ندهد

گـــره گــشا چو نسیم صبا تواند بود
خلاف قاعده یک دست اگر صدا ندهد

دلی که روشن از انوار روح بخش دعاست
به ادّعای کسی جا به مدّعا ندهد

شکوه عشق بنازم که در قلمروی دل
به جز بلا به کسی حکم ارتقا ندهد

از آن به قبله ی بیگانه است روی دلم
که جز ملال مرا قرب آشنا ندهد

دخیل بسته ام این روزها ز ناچاری
به آن ضریح که دردم دهد دوا ندهد

به زعم من همه یاران یکدلم هستند
امامزاده که کورم کند شفا ندهد

سزای قفل دلم بسته بودن ابدی است
اگر کلید اجابت مرا خـــدا ندهد

شعر از عباس خوش عمل کاشانی