آن‌که چون قد طویلش در جهان پیدا نشد
خواستم گیرم سبیلش، نردبان پیدا نشد

خواستم تا رایگانی جان دهم در راه او
شهر را گشتم ولی جان رایگان پید نشد

روز روشن، پیش جمعی، هستی ما را زندند
دزد حاضر بود اما پاسبان پیدا نشد

روبه و میمون در جنگل بود خیلی، ولی
بین صد میمون گر، یک تارزان پیدا نشد

در زمین رهزن بود، در آسمان طیاره‌دزد
جای امنی در زمین و آسمان پیدا نشد

خواستم تا با زبان یک عده را رسوا کنم
تا دهد یاری مرا یک هم‌زبان پیدا نشد

در پی حق و حقیقت هر چه گشتم تا به حال
جز فریب و جز دکان و جز چاخان پیدا نشد

هر کجا رفتم حسامی بذله‌گویی مثل من
شاعری را کو بود طبعی روان پیدا نشد

شعر از محمد‌ حسن حسامي محولاتي