با دوبال از بي هوايي هاي عشق
فكر خوب پركشيدن داشت دل

خسته بود از هاي و هوي زندگي
از نفس شوق رهيدن داشت دل

فكر بدنامي خيال ترس داشت
از هوس بيرون پريدن داشت دل

توي بازار ي پر از مكاره ها
مايه ي دل را خريدن داشت دل

در مصاف شاخه هاي سبز عشق
يك دل سير آرميدن داشت دل

گاه در صحرا و دشت عاشقي
اشتياقي چون چريدن داشت دل

واي از آن روزي كه سر ميباخت او
از همه جز او بريدن داشت دل

كور بود و ناتوان در كار عقل
چشم بسته شوق ديدن داشت دل...

شعر از مژده ژیان