گرچه بی خبرازمن،ازتو باخبر بودم
گرچه بی خبرازمن،ازتو باخبر بودم
بین خواب و بیداری با تو همسفر بودم
عمررا به خاموشی با سکوت سرکردم
زیر خاک و خاکستر،داغ شعله ور بودم
فصل فصل من طی شد در بهاری از پاییز
گاه باغ بی برگی،گاه چشم تر بودم
وصل و هجرتو چیزی کم نکرد از دردم
با تو خون به دل بودم،بی تو جان به سر بودم
سنگ ها نشان دادند چله دعایم را
روبروی آیینه، آه بی اثر بودم
تاتو آگه از این دل،تا من از دلت آگاه
کاش با خبر بودی،کاش بی خبر بودم
شعر از مصطفی محدثی خراسانی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۵/۲۰ ساعت توسط م مهر
|