دلم می گیرد اما باز هم چشمی به در دارد
دلم با یاد چشمت تا ابد قصد سفر دارد

به دنبال تو هر شب چشم هایم ماه می چیند
نگاهش را به سوی آسمان ها تا سحر دارد

به آهنگ صدایت پشت تلفن راضی ام اما
دلم رویای بودن را در آغوشت به سر دارد

من و این روزهای خسته و بی روح پاییزی
تو می آیی بهار من ... دلم حالی دگر دارد

برای دیدنت هر روز قلبم سخت می گیرد
دلم از شانه های تو ، غروبی خسته تر دارد

خدا را خوش نمی آید ... تو ناراضی و من راضی
بدان این دخترک از خستگی هایت خبر دارد..

شعر از حانیه دری