آن روزها کـــــه شرط بقا قیل و قال بود
آن روزها کـــــه شرط بقا قیل و قال بود
عاشق ترین پرنده سرش زیر بال بود
«حافظ ! دوام وصل میسر نمی شود»
سرگرمــی پرنده ی بدبخت فــــال بود
یک مرد در میــــان دو آیینــه ســــال ها
با یک نفر شبیه خودش در جدال بود
تدبیر چیست ؟ راه کدام است ، دوست کیست؟
این حرف هـــا همیشه برایش ســـوال بــــود
از میــــوه ی درخت اساطیــــری پـــدر
سیبی رسیده بود به دستش که کال بود
از ما زبان توبه گشودن بعید نیست
از او مرا ببخش شنیدن محــال بود
در پاسخ نشان رفیقت کجاست ؟ گفت
حرفـــی نمــی زنــــم بنویسید لال بــود
بر سنگ قبر او بنویسید جای اسم
این مرد ، روی گردن دنیــــا وبال بود
شعر از محمد سلمانی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۶/۱۴ ساعت توسط م مهر
|