دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد
دلم را می
سپارم دست باران هرچه بادا باد
به دریاهای تقریبا خروشان هر چه بادا باد
مداوا می
کنم آخر سکوتم را به فریادی
گلو را می تکانم در خیابان هر چه بادا باد
امیدی نیست
برقایق که دل بسته است بر ساحل
من او را می سپارم دست ِ طوفان هرچه بادا باد
شگفتی خلق
خواهم کرد مانند ِ درختی که
شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد
به این هیکل
نمی آید ولی با مرگ هم آخر
شوم یک شب گریبان در گریبان هر چه بادا باد
شعر از مجتبی اصغری فرزقی - مشهد
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۵/۲۸ ساعت توسط م مهر
|