گله از ماه میکند دریا کف اگر گاه بر لب آوردهست
گله از ماه میکند دریا کف اگر گاه بر لب آوردهست
مثل سنگی که با مسافرها شکوه از راه بر لب آوردهست
تو که دریادلی و سنگ صبور، دلت اهل گلایه کردن نیست
فکر تنهایی مرا کرده که دلت آه بر لب آوردهست
ماجرا کهنه است و تکراری: چاهم و یوسفی و … باقی را
مادری لابهلای لالایی گاه و بیگاه بر لب آوردهست
وقت تعریف داستان اما کودک از مادرش نمیپرسد:
چقدر غصه خورده توی دلش تا تو را چاه بر لب آوردهست…
هرچه ما میکشیم از بخت است، عشق را سرزنش نباید کرد
که اگر جام شوکران هم بود بخت گمراه بر لب آوردهست!
شعر از مژگان عباس لو
+ نوشته شده در ۱۳۸۴/۰۵/۳۱ ساعت توسط م مهر
|