خواهرم ذره ذره می سوزد ، زیر پاشویه ها و تب برها
خواهرم ذره ذره می سوزد ، زیر پاشویه ها و تب
برها
عشق با پای خسته ی پدرم ، می دود پا به پای دکترها
باغبانان پیر با افسوس ، از میان خرابه و آوار
یاس های معطر خود را می کشانند سوی چادرها
مرد هم گریه می کند وقتی" ، خبری در غبار شب نرسد
و بداند که چند روزی هست دلبرش مانده زیر آجرها
مثل یک برگ در دل پاییز ، مثل یک بغض که ترک
خورده ،
شهر می ترسد از وزیدن باد ، شهر می ترسد از تلنگرها
باز هم فیلم های در اکران ، باز پرونده های در
جریان
عده ای مست وعده های دروغ ، عده ای دلخوش تظاهرها
کاش دنیا ببیند و این قدر ، تیشه اش را به ریشه
مان نزند
ما که بر گرده هایمان خورده ست ، زخم سر نیزه ی تمسخرها
مادری غصه دار تر از قبل ، خیره بر قاب عکس ، می
گوید:
در پس هر جدا شدن ، "وصلی ست
، گرچه دورست از تصورها
شعر از امیر توانا املشی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۲/۱۵ ساعت توسط م مهر
|