فیلسوفند عده‌ای: سرمست از آموزه‌ها
زاهدند اما گروهی: روزها و روزه‌ها

حاجیان بسیار، اما این کجا و آن کجا؟
بخت ِ بد: فیروزها و بخت ِ خوش: فیروزه‌ها

دور ِ عاشق‌ها گذشت و دوره‌ی سَیّاس‌هاست
می‌شکانَد سنگ سرها را به جای کوزه‌ها

من ولی از نسل شیرین، لیلی و عذرا و … نیست
بعدها مانند من حتا درون ِ موزه‌ها…

می‌خورد آخر سرش بر سنگ و برمی‌گردد او
گرگ ِ باران‌دیده‌ با مهتاب دارد زوزه‌ها

شعر از مژگان عباس لو