شانه هایش را برای گریه های من فروخت..
شانه هایش را برای گریه های من فروخت..
او که لحن آبی اش را در صدای من فروخت...
گل فروشِ کوچه ی بی حس و حالِ من شد و...
بوی نرگس های عاشق درهوای من فروخت...!
من فقط نامهربانی خرج او کردم و باز...
مهربانی را به قلب بی وفای من فروخت...
او که سیلی خورده بود از دست احساسات من...
زندگی اش را چقدرآسان به پای من فروخت...
گرچه او هرگز حنایش پیش من رنگی نداشت...
شانه اش راطفلکی ارزان برای من فروخت...
شعر از فائزه محمودی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۴/۱۹ ساعت توسط م مهر
|