می آیی از تراکم یکرنگی با بالهای سبز رها در باد
می آیی از تراکم یکرنگی با بالهای سبز رها در باد
در روزهای خوب طلایی رنگ در روزهای مثل بهاران شاد
می آیی ای زلالی آئینه می آیی ای بزرگ اهورایی
می آیی از تراکم احساسات از موج های آبی در یا زاد
فریاد از خزان سراپا زرد پاییز زرد و بی تپش و دلسرد
بغضی میان حنجره ام مانده ست فریاد از زمین و زمان فریاد
بغضی میان حنجره ام مانده ست فریاد از زمین و زمان فریاد
بی شک بهشت جاده چشمانت در عالم خیال برای من
هر لحظه بوی خوب ترا می داد در روزهای حس بد بیداد
تو دور دور می شدی ومن هم دنبال تو به هر طرفی رقصان
در کوهها صدای تو می پیچید فریاد از زمان و زمین ای داد
در کوهها صدای تو می پیچید فریاد از زمان و زمین ای داد
کم کم غروب می شد و درد آگین خورشید دور می شد ومی پژمرد
از گونه هام اشک فرو آمد تا اشک قطره قطره به خاک افتاد
از آن صدای گم شده بی تردید در قطره قطره اشک پر از حسرت
چشمم شبیه آبی دریا شددر یای عشق و شور و حضور و یاد
چشمم شبیه آبی دریا شددر یای عشق و شور و حضور و یاد
طوفان مرا به ساحل آرامش بر زورق شکسته خود می برد
فریاد می زدم که بیا برگرد تا ساحل مقدر استمداد
چشمان تو به ساحل آرامش زل زد میان خواب پر از احساس
آنجا کنار سا حل خوشبختی چشمان تو طراوت ایمان داد
آنجا کنار سا حل خوشبختی چشمان تو طراوت ایمان داد
چشمان تو طراوت ایمان را بخشید بر من و که در آن برهه
موج آمد و ترا به زمانها برد من هم میان سا حل عشق آزاد
فریاد می زدم که بیا برگرد ای خوب ای فرشته در یایی
در قلب زخم خورده ودرد آگین در روزهای ملتهب خرداد
در قلب زخم خورده ودرد آگین در روزهای ملتهب خرداد
فریاد می زدم که بیا برگرد می ترسم از غریبی وتنهایی
فهمیدم از صدات که می آیی از آن صدای گمشده در باد
در روز سرد وبی تپش و بی جان در لحظه های ساکت و درد آلود
شیرین بیا به بستر آرامش در لحظه های تف زده فرهاد
شعر ار علی اصغر هدایتی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۳/۱۰ ساعت توسط م مهر
|