تو هیچ وقت صاحب فردا نمی شوی
ای زخم کهنه ام تو مداوا نمی شوی

وقتی که مرهمی به تنت مرحمت نکرد،
حتی خدا، تو خوب خدایا نمی شوی!

باید بگویم از تو و عمقت که سالهاست..
در حجم کوچک غزلم جا نمی شوی

می بندمت ، دوباره دهن باز می کنی
می گویمت صبور شو! گویا نمی شوی

از پا در آمدم که در این روح دردمند
ای زخم! خوش نشسته ای و پا نمی شوی

از آشناست این که عمیقی و اینچنین
با دست یک غریبه مداوا نمی شوی

شعر از آذر نادی