تق تق…ت تق…و ناگاه ، تق و یکی زمین خورد
تق تق…ت تق…و ناگاه ، تق و یکی زمین خورد
در چاله ی سیاهی گردان ما کمین خورد
آرام می
نویسم با خون خود ، خدا را
در واپسین دقایق تنها به ذهنم این خورد
هنگام
پرکشیدن کوتاه قد یک آه ...
چشمم به چشم های شیرین یاسمین خورد
با گریه
گفت : بابا ! برگرد زود پیشم !
بابا ببین ! تمام آجیل را امین خورد...
***
شب چشم های خود را وقتی که داشت می بست
از تک سوار خورشید یک تیر آتشین خورد
شعر از شهرام زارعی
پ ن : به یاد شهید جبار رضایی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۱/۰۲ ساعت توسط م مهر
|