بازکن چشم که چون فصل جدیدی شده است
کوچه ها...موسم ِ باران شدیدی شده است

رود با همهمه ی رویش و سرسبز شدن
باد درگیر به یک طره ی بیدی شده است

مرد باران زده ای بادل روشن شده گفت :
آی مردم به خدا صبح سفیدی شده است

باغ بر قامت خود جامه ی گل را می بست
قاصدک گفت  که ایام سعیدی شده است

بعد آن فصل سیاهی که تماماً یخ بود
شکر ایزد که چنین صبح سپیدی شده است

شعر از مجتبی اصغری فرزقی