بازکن چشم که چون فصل جدیدی شده است
بازکن
چشم که چون فصل جدیدی شده است
کوچه ها...موسم ِ باران شدیدی شده است
رود با
همهمه ی رویش و سرسبز شدن
باد درگیر به یک طره ی بیدی شده است
مرد
باران زده ای بادل روشن شده گفت :
آی مردم به خدا صبح سفیدی شده است
باغ بر
قامت خود جامه ی گل را می بست
قاصدک گفت که ایام سعیدی شده است
بعد آن
فصل سیاهی که تماماً یخ بود
شکر ایزد که چنین صبح سپیدی شده است
شعر از مجتبی اصغری فرزقی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۲/۲۳ ساعت توسط م مهر
|