چون خط خوشنویس که پیچیدہ در بوته ھای مضحک تذھیبی
در ذھن من مچاله شدہ امروز چندین سوال سادہ ی تخریبی

یک؛ از چه دست و پات رھا ماندہ؟ دو؛ از چه در بهشت خدا مانده؟
آدم چگونه اين همه وا ماندہ بین ھبوط گندمی و سیبی!؟

سه؛ ساعت مبالغه آمیزی ست، وقتی سکوت می کنی و گریه
چار؛ آفتاب از چه نمی تابد بر روی این جھنم تأدیبی؟

تقویم روزمرگی این مردم دیگر ورق نمی خورد آھسته
با افتخار و هلهله می گنجد، اعدام در لوایح تصویبی

لبنان و مصر، سوریه و بحرین، گفتند از شکوفه و فروردین
اما بھار این ھمه قرمز نیست... خون می تراود از لبه ی لیبی

خون دماغ آدم و آزادی، پیراھن سفید جھان را شست
دین در حضیض شیخ و سیاست مرد، اخلاق نیز ذیل سراشیبی

از بس به فرع و حاشيه پیچیدیم، از اصل و متن ھیچ نفھمیدیم
قرآن ما خلاصه شدہ انگار در یک کتاب مختصر جیبی

یک یا دو متر؛ بیشتر از این نیست، گور من و تو... آہ خدای من!
لعنت به این مسافت طولانی، لعنت به این مساحت تقریبی

شعر از مجتبی صادقی