گره واكن گره اي ناز خاتون ِ خراساني
فقط با چشم رامت ميشود من را بشوراني

ازآن روزي كه ايلت كوچ كرد از دشت روياها
پريشانم..و عمري مانده ام در نابساماني

من و دل سالهاي سال با هم زندگي كرديم
برايت در خفا او گريه ها مي كرد پنهاني

چو ابري در خودم مي بارم و دل مي زند بيرون
بدون چتر حتي روزهاي سخت باراني

گمانم ذات عشق از غصه و اندوه مي آيد
چرا مانند او ما را تو مي خواهي بگرياني

***
شنيدم ايل ِ تان برگشته ...صحرا گلشني گشته
بيا با كوزه اي بر دوش اي يار خراساني

شعر از مجتبي اصغري فرزقي