نشسته رو به تنهایی زنی کنج حیاطی که....
گرفته بوی نفرت از همان مرد و بساطی که...

غرور و غیرت خود را کنار نعشگی سوزاند
و زن بازیچه ی دست کثیفِ گنده لاتی که...

زنی که دود میشد در تمام پک زدن هایش
و مردی که نمی فهمید وشاد ازسور و ساتی که...

زنی که مثل پروانه درونه پیله اش ساکت
نشسته پای معتادی فقیر و بی سواتی که...!

نگاه سرد همسایه وجود کوچکش راخورد
و زن درگیر یک عشق ضعیف وبی ثباتی که...

سیاهی دورچشمانش خطوط تازه برچهره...
وپلکی خسته از اشک و نگاه سردو ماتی که...

تنی خسته تر از درد و پراز هاشورِ سیلی ها
هنرمندانه نقشی زد دو دست مرد لاتی که...!

اسیر خستگی یک زن،اسیر نعشگی مردی....
و هردوسخت دنبال یکی راه نجاتی که...

***
کمی بعدآخرین اخبار چه جالب تیتر میکردند:
زنی با"قالی ِ"خود رفت به "دار ِمشکلاتی" که...

شعر از فائزه محمودی