بر این جهان وکار جهان خنده می زنم
بر این جهان وکار جهان خنده می زنم
بر آسمان ، زمین و زمان خنده می زنم
کارم میان خنده و گریه ، نشستن است
بر وضع خویش ، گریه کنان خنده می زنم
حاصل نشد از این همه قال ومقال ، هیچ !
بر این شگفت هیچ ِ عیان خنده می زنم
پرسیده ای که روز و شبم را چه می کنم ؟
می گویمت که هیچ ، همان خنده می زنم
با این دل شکسته به کنجی خزیده ام
بر های و هوی پیر و جوان خنده می زنم
جایی نمی روم که دلم باز بشکند
بر عزلتی چنین و چنان خنده می زنم
اینک خلاصه می کنم این قصه را عزیز !
بر این جهان و کار جهان خنده می زنم
شعر از جلال قيامي ميرحسيني
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۵/۰۹ ساعت توسط م مهر
|