قویی کشید بال‌وپر آن‌سوی ابرها
گم شد غریب و دربه‌در آن‌سوی ابرها

من ماندم و سکوت و سیاهی، زمین سرد
او بود و آفتاب، در آن‌سوی ابرها

رؤیایی از بشارت باران زندگی‌ست
افسانه‌ی دو چشم تر آن‌سوی ابرها

دیری‌ست روی قله‌ی کوهی نشسته‌ام
شاید بیفکنم نظر آن‌سوی ابرها

فریاد می‌زنیم من و کوه، کوه و من:
- آه ای خدا مرا ببر آن‌سوی ابرها

- آه آه، آه... آه مگر می‌رسد خدا
- این آه‌های شعله‌ور آن‌سوی ابرها

من بال‌وپر ندارم و تو ای امید خاک!
پیدا نمی‌شوی مگر آن‌سوی ابرها

شعر از محمد سعید میرزایی