ای کاش باز فرصت و عمر دوباره بود
ای کاش باز فرصت و عمر دوباره بود
تا داغ مانده بر دل بیچاره چاره بود
مانند گل که پیرُهنش را درید باد
بعد ازتو دل خراب و جگر پاره پاره بود
باید رصد کنم همه جارا به قطب تو
سوسوی چشم نازتو مثل ِ ستاره بود
وقتی که من دوگانه ی خود را گذاشتم
چشمت چو قبله ...قامت خوبت مناره بود
بعد از نماز چشم تو آورده ام یقین
دیگر کجا نیاز به هر استخاره بود
در سرنوشت سلطنتت انقراض نیست
تاریخ حکم چشم تو چندین هزاره بود
شعر از مجتبی اصغری فرزقی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۹/۲۲ ساعت توسط م مهر
|