مگر نه اینکه تو دنبال راحتی هستی ؟
چرا پس عاشق این مرد پاپتی هستی ؟

چگونه عاشق این مرد بد قلق شده ای ؟
تو وامدار عجب صبر و طاقتی هستی !

به روی سینه ی من سر گذار و گوش بده
که سرسپرده ی یک بمب ساعتی هستی

تمام شهر و عتیقه فروش ها جمع اند
مگر چه ای تو که اینگونه قیمتی هستی ؟

تو قاتلی  و همواره تحت تعقیبی
چرا که صاحب آن چشم لعنتی هستی

تویی که اهل مد با کلاس امروزی
چگونه لایق یک یار سنتی هستی ؟

چقدر فاصله داریم ! من دهاتیم و
تویی که زاده ی این شهر صنعتی هستی

به بیت آخر این شعر می رسیم اما
هنوز عاشق این مرد پاپتی هستی ...

شعر از وحید پورداد